من ...
یک وقت هایی ،
روی ِ یک کاغذ می نویسم
(( تعطیل )) است و
آن را پشت ِ شیشه ی ِ افکارم می چسبانم و
در دلم
به تمام ِ افکاری که در ذهنم صف کشیده اند
می خندم !!
من ...
یک وقت هایی ،
از شماتت ِ نگاه ِ تو ذوب می شوم و
در دلم می گویم :
چقدر حق با توست !!
تو ...
یک وقت هایی ،
فکر کن که عشق ِ زیادی
چشم های ِ مرا کور کرده است !!
تو ...
یک وقت هایی ،
فکر کن که
چرا سیب ِ نگاهت
قانون ِ جاذبه ی ِ من شده است !!
تو ...
یک وقت هایی ،
از نگاه ِ عاشق ِ من بخوان :
که شاید کمی حق بامن است !!
خدا ...
یک وقت هایی ،
بی بهانه
عشق را در رگ های ِ ملتهب ِ قلبم جاری می کند !!
خدا ...
یک وقت هایی ،
به بهانه ی ِ ناسپاسی
نگاهم را در افق ِ انتظار رها می کند !!
پی نوشت : بگذریم با اینهمه ،
مهم این است که ،
هستم ... هستی ... هست